شب به شب ترسم از اين است که فردا نرسد
مرگ خورشيد رسد، رود به دريا نرسد
اهرمن چيره شود، تيره کند روی جهان
دور تابنده گی پاک اهورا نرسد
سرو شيراز شود خم ، بفتد روی زمين
دگر آن سرو سهی تا به ثريّا نرسد
«آدم» آواره و سرگشته به هر سوی ولی
لب او بر لب خشکيده ی «حوّا» نرسد
هر گل سرخ شود پرپر و خشکيده دگر،
نغمه ی بلبل شوريده به گل ها نرسد
چمن و سبزه همه زرد شود، خشک شود
قطره آبی به لب تشنه ی صحرا نرسد
تربت حافظ شوريده شود محو ز خاک
هيچ الحمد به آن عارف بينا نرسد
کو به کو، کوچه و پسکوچه ی شيراز بگردم پی تو
وای ... اگر دست به آن زلف چليپا نرسد
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد